شایراد شایراد ، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

پسر کوچولوی من شایراد

اولین قدمهای شایراد

شایراد عزیزم نهم مرداد نود و یک برای اولین بار توانست بدون کمک چند قدم راه بره. من و شایراد رفته بودیم شیراز خانه مامان بزرگ اینا . که پسرکم بلند شد و تنهایی راه رفت. وقتی راه می رفت تند تند می گفت تاتاتاتا... منظورش تاتی تاتی بود خیلی بانمک شده بود.
2 دی 1392

نه ماهگی شایراد

١٨ بهمن نود... پسر کوچولوی من دیگه کم کم داره بزرگ می شه. دیگه چهاردست و پا خوب و با سرعت می ره. دو تا دندونای پائینش (نه روز پیش) نوک زدن و کم کم داره تلاش می کنه که بدون کمک روی پاهاش بایسته. خاله ندا هم دیگه معمولا پیششه و من و شایراد و بابا هم از اینکه شایراد میونش با خاله اش خوبه خوشحالیم.  شایراد خیلی خوش اخلاق و مهربونه و به اهنگ خیلی علاقه داره (مثل بقیه بچه ها) آهنگ سوسن خانم رو خیلی دوست داره و حاضره ساعتها بشینه و بارها و بارها این موزیک ویدئو رو ببینه. وقتی از سر کار میام به استقبالم میاد و منم کلی ذوقشو می کنم. قربون بازی کردنش بشم. خودش با خودش بازی می کنه ، خودش پرت می کنه رو بالش و متکا و قهقهه می زنه . بعضی وقته...
18 بهمن 1390

آغاز کار مامان

پسر کوچولوی من.... متاسفانه مرخصی زایمان من تمام شده و من مجبورم  تو رو تو خانه تنها بذارم و برم سر کار.... البته تنهای تنها که نه هر هفته یکی از افراد فامیل میاد و مواظبه پسر کوچولومه . هفته اول نوبت خاله ندا بود. هفته دوم مامان بزرگ فرنگ، هفته سوم هم خاله ندا و هفته چهارم و پنجم هم مامان بزرگ تهمینه از تهران میاد پیش شایراد جون... خیلی به من و پسرم سخت گذشت... روز اول که از سر کار برگشتم خونه شایراد تا ساعت ٨:٠٠ شب که اصلا نگام نکرد بعد از اون هم هر وقت حرف میزدم به خاله ندا نگاه می کرد و می خندید. مابین شیر خوردناش هم باز برمی گشت و به خاله ندا نگاه می کرد. تا شب کلی غصه خوردم.... عزیزم... حتما خیلی بهش سخت گذشته. صدبا...
7 آبان 1390

مرخصی زایمان

بالاخره بعد از کلی دوندگی در آخرین روز ٤ ماه مرخصی، تونستم ٢ ماه مرخصی قبل از زایمانم رو که نتونسته بودم استفاده کنم  رو بگیرم. متاسفانه امور اداریمون اطلاعات غلط داد و می خواست دو ماه از مرخصی زایمانم که حق مسلم پسر کوچولوم بوده رو ازش بگیره . اما با کمکهای بابابزرگ و تلاشهای خودم موفق شدم. خیلی جالبه می گفتن باید از ماه ٧ می رفتی مرخصی زایمان. حالا اگه از قبل هم گفته بودن یه چیزی اینکه بعد از زایمان بفهمی دیگه خیلی بدشانسیه... بدیش اینه که اگه قرار باشه مرخصی بعد از زایمان ٤ ماه باشه بچه بیچاره چطوری تا ٦ ماهگی باید فقط شیر مادر بخوره..  
16 شهريور 1390

مقدمه

به نام خدا امروز تصمیم گرفتم برای پسر گلم وبلاگ درست کنم. قبل از تولدش یکبار این تصمیم رو با بابایی گرفته بودیم. اما از اونجایی که من دوست داشتم این وبلاگ خیلی خصوصی باشه و فقط حرفهای من برای پسر خوبم باشه و بابایی دوست داشت همه بتونن به این وبلاگ دسترسی داشته باشند نیمه کاره ماند. اما به خاطر علاقه زیادی که به پسر خوبم شایراد دارم دلم نیومد خاطراتش رو تو وبلاگ مخصوص خودش ثبت نکنم. هرچند که دفترچه خاطرات کوچولویی در مورد حوادث خاص زندگیش داره اما احساس می کنم اینجوری می تونم خاطراتش رو کاملتر براش بنویسم. شایراد جونم دوست دارم.....     ...
24 مرداد 1390

پسر یکی یه دونه من

پسر کوچولوم اولین نوه هم از طرف خانواده مامانی و هم از طرف خانواده باباییه و همه فامیل خیلی دوستش دارن.امیدوارم بتونم پسرم رو خوب تربیت کنم. هنوز خیلی کوچیکه که بتونم در این مورد نظر بدم ولی می خوام همه سعی ام رو بکنم.   خیلی نگرانم. می ترسم وقتی که کارم شروع بشه نتونم به  اندازه ای که سزاوارشه بهش توجه کنم. از اونجایی که مامان خودم شاغل بوده می دونم که برای بچه هایی که مامانشون شاغل خیلی سخت میگذره اما امیدوارم به پسرکوچولوم سخت نگذره.   ...
24 مرداد 1390
1